بایگانی

Posts Tagged ‘ایران’

چهره ای واقعی چنگیز خان

نوامبر 23, 2009 16 دیدگاه

وقتی تاریخ را ورق میزنیم ناخواسته به اسم هایی برمیخوریم که دست آوردها و ویژگیهای شخصیتهای برجسته ای آنان باعث میگردد تا یاد آنان در تاریخ بشر ماندگارباقی بماند. تاریخنویسان معمولا با در نظر داشتن روابط گذشته ای این مردان تاریخ با ممالک و یا قبایلی که خود متعلق به آن هستند از آنها تعریف میکنند. به همین دلیل است که تاریخ را هیچ گاه دقیقا و کاملا نمیتوان گفت که طوری رخ داده است که در کتابها ذکر شده است. در رابطه با شخصیت چنگیز خان هم نویسندگان تاریخ در کتابها و مقالات خود نظرات مختلفی را بیان نموده اند. اما عموما نویسندگان میکوشند تا صرفا نکته های منفی را به چنگیز خان و حکومتش نسبت دهند. حتی تا جایی که ممکن باشد صحنه سازیها صورت میگیرد بدون هیچ اشاره ای به اهداف واقعی او، خدمات و تاثیرات مفید او که بر سرزمینها و فرهنگهایی تحت حکومتش ارائه نموده بود. از او چهره ای وحشتناکی ساخته اند تا توانسته باشند فاصله ای میان ما و حقیقت که شخصیت و ویژگیهای واقعی اوست ایجاد نمایند.

چنگیز خان که اسم اصلیش «تیموجین» بود در خانواده ای ریس قبیله ای «بورجیگین» (و یا در لهجه ای هزاره گی «بورجیگای») چشم به جهان گشود. او از سنین طفولیت با دیگر هم سن و سالانش فرق داشت. تاتاران با قتل پدرش او و خانواده ای او را با مشکلات بزرگی مواجه ساختند. با وجود این که بیش از یازده سال نداشت او مشکلات خود و خانواده ای خود را برطرف میکرد و به آینده و اهداف برنامه ریزی شده ای که در ذهن داشت میاندیشید. او توانایهای خود را سنجیده روز بروز به آینده امیدوارتر میشد. او شخص خانواده دوست و مردم دوستی بود که همه برنامه های آینده اش صرف برای رفع مشکلات و بهبود وضعیت مردمش بود.

تیموجین با دختری بنام «بورته» که دختر خان یکی از قبایل مغول بود ازدواج کرد و از همین طریق تحت حمایت نظامی و سیاسی پدر آن دختر قرار گرفت. او شخصیتی داشت که دیگران به سادگی تحت تاثیر وی قرار میگرفتند. او بعد از شکست دادن تاتاران و چندین پیروزی های سیاسی و نظامی دیگر توانست شایسگی خود را در میان سران اقوام تورک و مغول ثابت کند و از طرف مردم لقب «چنگیز خان» (و یا «خان کبیر») را کسب نماید.

چنگیز خان با متحد ساختن اقوام تورک و مغول و با شکست دادن کسانی که مخالف این کار بودند او بعد از اتحادیه ای هون ها که نیاکان قدیم ترکان و مغولان بودند توانست اتحادیه ای را برپا سازد که نذیرش را در تاریخ نمیتوان پیدا کرد. اما این اتحاد قویی را که در میان مردمش بوجود آورده بود، هدف نهایی او نبود، بلکه این آغاذ مرحله های بعدی بود که او را قدم به قدم به هدف اصلیش نزیکتر و نزدیکتر میبرد.

چنگیز خان امید آن فردایی را داشت که سرزمینش تبدیل به مرکزی گردد که تبادلات فرهنگی، علمی و تجاری در آنجا صورت گیرد. بعد از پیروزی های پی در پی لشکرش که دشمنان و رقیبان سرزمینش را فلج کرده بود او توانست حکومت عظیمی را بنا کند که همه ای اهداف و آرزوهای اصلی او را بتواند براورده نماید.

امپراتوری عظیم مغول دورافاده ترین مناطق آسیا را با اوروپا وصل نمود. تجارت و گردشگری دوباره در مسیر جاده ای ابریشم جان گرفت. فقر و بیکاری آهسته آهسته از میان مردمی که شامل آن امپراتوری بود ماه به ماه کاهش پیدا میکرد. جهانی سازی برای اولین بار در تاریخ از همان دوران آغاذ شد.

برخلاف تعریفی که عده ای کثیری از نویسندگان از چنگیز خان دارند که او را «مرد خشن» تعریف نموده اند، او در حقیقت حاکم خلاق و دانایی بود که تغیرات بزرگی را برای اصلاح ساختن نظام حکومتی سنتی که در میان قبایل تورک و مغول در مغولستان برپا بود بوجود آورد. یکی از کارهایی که همه محققان تاریخ را به تعجب در آودر تدوین کتاب قانون چنگیز خان (یاسا)(1) بود که در قرن دوازده هم میلادی نوشته شده بود. از دادوگرفتهای داخلی در میان قبیله ها و حقوق همسایه داری تا نظام حکومتی همه مطابق «یاسا» اداره میشد.

او حاکم روشنفکری بود که با رفتار و موضع گیری هایش مخالفت خود را علیه تبعیض دینی و نژادی آشکار ساخته بود. برخلاف اکثر حکمرانان تاریخ، در دوران حکومت چنگیز خان همه مذاهب و مردم از هر قبیله و نژاد آزادانه و بدون هیچ ممانعتی به فعالیتهای مذهبی و فرهنگی خود ادامه میدادند.

شدیدترین حمله به شخصیت و حکومت چنگیز خان از طرف نویسندگان فارسی زبان صورت میگیرد چون چنگیزخان بر علیه حکمرانی که در سرزمین امروزی ایران و افغانستان حکومت میکرد جنگیده بود. متاسفانه آنها نکته ای مهمی را نادیده میگیرند. و آن این که چنگیز خان از طرف حکمران ایران مجبور به حمله شد. چند تن از هیات تجاری چنگیز خان که بقصد معاملات تجاری به دیدن حکمران ایران رفتند توسط آن حکمران بقتل رسیدند و سرهایشان را با پیامی از طرف همان حکمران به چنگیز خان فرستاده شد. او در متن پیام خود گفته بود که «حکومت چادرنشین» چنگیز را حکومت نمیداند و با آنها هیچ روابط تجاری و غیر تجاری برقرار نخواهد کرد چون آنها را دشمن میدانست.  به همین دلیل بود که چنگیز خان حکم جنگ علیه آن حکمران را صادر کرد. آن حاکم چون قبلا هیچ آگاهی در باره ای شخصیت چنگیز خان و لشکر نیرومند و نترسی که تربیت داده بود نداشت اشتباه بزرگی را مرتکب شد که باعث سرنگونی حکومتش گشت.

در دوران حکومتهای تورک و مغول چه در دوران امپراتوری مغول یا چه قبل از آن خدمات بزرگی را آنها به فرهنگ و ادبیات فارسی ارائه  نموده اند. در دوران حکومت مغولان فرهنگ و زبان فارسی نه تنها از بین رفتن نجات نیافت بلکه رشد سریعتری پیدا کرد.قبل از هجوم مغولان زبان فارسی تقریبا از رسمیات افغانستان و ایران جای خود را از دست داده بود و در عموم در حال از بین رفتن بود. زبان عربی تبدیل به زبان رسمی شده بود و در بین مردم جا افتاده بود. رهبران مغول از طریق اشعار و ادبیات فارسی از تفکر و اندیشه های نوینی که اسلام آنها را به فرهنگ و ادبیات فارسی بخشیده بود دلچسپی خاصی پیدا کردند.

چنگیز خان قبل از هر عملیات و جنگ با دشمن در کوه های اطراف میرفت و برای پیروزی لشکرش و برای رسیدن به اهدف نهای اش دعا میکرد. یکی از خاطره هایی که از چنگیز خان بجا مانده است از قرن دوازده میلادی میباشد که برای اولین بار داخل سرزمین اسلامی شده بود. او سرزمین مسلمان نشینی را در آسیای میانه که در اوزبیکیسنان امروز واقع بود فتح کرد و خواست تا از یکی از مساجدی که آنجا بود دیدن کند. وقتی چنگیز خان داخل مسجد شد، بعد از تمرکز و دقت فراوان به اطرافش در بین مسجد، پرسید که «در اینجا مسلمانان چه کار میکنند؟». مردم محل به جوابش گفتند «اینجا مسجد است، جایی که ما عبادت خدا را بجا میاوریم». چنگیز خان چون خود یکتا پرست بود از این هم فکری با مسلمانان اظهار رضایت و خورسندی کرد. او به «تنگریزم» (2) و یا «خدای آسمانها» که عقیده ای دیرینه ای ترکان و مغولان بود ایمان داشت، و او را پرستش میکرد.

گرچه او قبل ازمرگش میگفت که «عمرم یاری نکرد تا همه ای جهان را تبدیل به یک حکومت میکردم» اما با وجود آن هم او توانسته بود حکومتی را بوجود بیاورد که تاریخ بشر تا امروز امپراتوریی را به آن عظمت ندیده است.

__________________________________________

ماخذ

(1) Mongols, by Galadriel Findlay Watson, page 17

(2) Why the sky is blue: discovering the color of life, by Götz Hoeppe,page 2